آثار و نشانهها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوستبدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانههايش در اعمال و سخنان او ظاهر مىشود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمردهاند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مىشود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مىكشد و نگاههاى تحقير آميزى مىكند حتى حاضر نيستبا تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مىگردد، تعبيرهايى كه از خود مىكند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مىبرد، حتى تن صداى او نشان مىدهد كه آدم مغرور و متكبرى است.
در ميان حرف اين و آن مىدود و به كسى اجازه سخن گفتن نمىدهد، به سخنان مردم گوش نمىدهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مىشمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مىداند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مىشود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مىشود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!; كسى كه مىخواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستادهاند»! (47)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشتسر او حركت كنند.
در حديثى آمده است: <كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهم بالتقدم و يمشى فى غمارهم!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مىكرد به آنها دستور مىداد بر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مىرفت»! (48)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مىكند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دستخود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دستبه سينه در برابر او براى انجام حوائجحاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مىكند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مىگردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبتبه سايرين ثابت نمايد.
البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: <كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترىجويى نماييد». (49)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده <تكبر و برترىجويى» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار
اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونهاى كه مىتوان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مىشود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناكتر است آلودگى به شرك و كفر است !
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمهاى جز كبر داشت؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟
تكبر به انسان اجازه نمىدهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مىكند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مىبيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبر است.
شايد به همين دليل است كه در حديثى مىخوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمترين درجه <الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: <ان الكبر ادناه!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبر است»! (50)
2- محروم شدن از علم و دانش
يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مىرسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشدهاى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمىشوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمتها را از افراد همرديف و يا زير دستخود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمىدهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف <هشام بن حكم» از امام كاظم(ع) مىخوانيم: <ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التكبر من آلة الجهل!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مىرويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبر جبار هرگز آباد نمىگردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهل قرار داده است»! (51)
3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مىكنيم مىبينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مىدهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند.
آنها براى تحكيم پايههاى برترىجويى خود حريص در جمعآورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مىدهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم كه فرمود: <الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مىشود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)
در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مىخوانيم: <التكبر يظهر الرذيلة; تكبر رذايل اخلاقى را ظاهر مىسازد». (53)
4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مىشود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمىدهد تسليم برترىجوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديكترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مىگيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند!
در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: <من تكبر على الناس ذل; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مىشود». (54)
در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مىخوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: <امقت الناس المتكبر; منفورترين مردم، متكبر است». (55)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: <ثمرة الكبر المسبة; ميوه درخت تكبر بدگويى مردم است». (56)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: <ليس للمتكبر صديق; براى متكبر دوستى باقى نمىماند»! (57)
در حديث ديگرى فرمود: <ما اجتلب المقتبمثل الكبر; چيزى مانند تكبر خشم مردم را برنمىانگيزد»! (58)
5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مىخورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مىشود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مىكشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مىكند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است». (59)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مىتوان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزىها و ويرانىها از تكبر و استكبار سرچشمه مىگيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مىگيرند و هر يك مىخواهد بر ديگران برترىجويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مىگردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مىشود و خانهها ويران مىگردد.
گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مىشود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مىپندارد و همين برترىجويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است.
برترىجويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.
كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.
درمان تكبر
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مىزند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه <علمى» و راه <عملى».
اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مىروند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز در باره عظمتخداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزىهاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديدهاى مىشود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مىكند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمىتواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مىشود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامتخميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مىآيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر(ع) مىخوانيم: <عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديدهاى خواهد بود و در اين ميان نمىداند به چه سرنوشتى گرفتار مىشود و با او چه مىكنند». (60)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تختبيمارستان افتادهاند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مىدانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشستهاند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميلههاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.
پس انسان به چه چيزش مىنازد؟ و به چه چيز افتخار مىكند؟ و بر ديگران فخرفروشى مىكند؟!
در حديثى از امام زين العابدين7 آمده است كه <ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كارهاى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديدهاى است، هنگامى كه روز قيامتشود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است»! (61)
كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مىشود.
و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مىشود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جملهها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مىنشست و غذا ىخورد و مىفرمود: <انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بندهاى هستم مانند غلامان غذا مىخوردم». (62)
غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيدهايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. (63)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مىفرمايد: <و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مىكرد و با دستخود كفش خويش را وصله مىكرد و بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشتسر خويش سوار مىكرد».
البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمىشود، هدف اين استبا مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كردهاند كه بسيار قابل توجه است، از جمله:
آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مىفروشند بايد در اين حقيقتبينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: <يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيف يتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الى النار فقد خسر خسرانا مبينا!; واى بر كسى كه تكبر و برترىجويى مىكند، چگونه خود را بزرگ مىپندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمىگردد؟ نمىداند به كجا مىرود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!
اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مىشوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مىرود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر و صورتش مىنشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدل مىشود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مىتواند سبب غرور و برترىجويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى استبايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مىشود و به كلى از كار مىافتد، به گونهاى كه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذب است.
اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مىشوند اولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمىتواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب و استر، اتومبيل و خانهاش افتخار مىكند؟ و چگونه شرف و شخصيتخود را در اين امور مىپندارد؟ امورى كه مىتواند در دست پستترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها را دزدان به آسانى مىربايند. چه بى ارزش استشرفى كه دزد آن را مىربايد و صاحبش را فاقد آن مىكند!
از اين گذشته همه مىدانيم اموال و ثروتهاى دنيوى دائما دستبه دست مىگردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مىشوند و كاخ نشينان، خاك نشين مىگردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سختتر و پيچيدهتر استبه خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگينتر است، ممكن استخداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكلتر است، با اين حال چگونه مىتوانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام داده بايد به اين واقعيتبينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مىپذيرد كه از هرگونه عجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانههاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
پاورقی:
26- كنزالعمال، حديث 7734.
27- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).
28- غررالحكم،2609.
29- بحار الانوار، جلد 75، صفحه186.
30- اصول كافى، جلد 2، صفحه289، حديث 1.
31- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.
32- غررالحكم، 2898.
33- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.
34- نهج البلاغه، كلمات قصار،419.
35- نازعات، 24.
36- قصص، 38.
37- حجر،33.
38- اعراف، 12.
39- مؤمنون،47.
40- همان سوره، 34.
41- فرقان، 21.
42- اقتباس از المحجة البيضاء، جلد3، صفحه269.
43- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه 240.
44- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه243.
45- قصص،79.
46- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالا مراجعه نماييد.
47- بحار الانوار، جلد 70، صفحه206، چاپ آخوندى.
48- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجة البيضاء، جلد6، صفحه247.
49- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.
50- اصول كافى، جلد 2، صفحه309(باب الكبر، حديث 1).
51- بحار الانوار، جلد 1، صفحه153.
52- نهج البلاغه، حكمت 371.
53- غررالحكم، حديث523.
54- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.
55- همان، جلد 70، صفحه 231.
56- غررالحكم، حديث 4614.
57- همان مدرك، حديث 7162.
58- همان مدرك، حديث7167.
59- غررالحكم، حديث7169.
60- بحار الانوار، جلد 70، صفحه229.
61- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24).
62- محجة البيضاء، جلد6، صفحه256.
63- بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.
منبع : کتاب اخلاق در قرآن ایت الله مکارم شیرازی
نظرات شما عزیزان: